وجود و ماهیت

در باب وجود و ماهیت، مهمترین بحث این است که آیا وجود اصیل استیا ماهیت مقصود این است که ما در اشیاء همواره دو معنی تشخیص میدهیم و هر دو معنی را درباره آنها صادق میدانیم. آن دو چیز یکی هستی است و دیگری چیستی. مثلا « میدانیم که انسان هست، درخت هست، عدد هست، مقدار هست . اما عدد یک چیستی و یک ماهیت(1)دارد و انسان ماهیت و چیستی دیگری. اگر بگوئیم عدد چیستیک پاسخ دارد و اگر بگوئیم انسان چیست پاسخ دیگری دارد.

خیلی چیزها هستی روشنی دارند، یعنی میدانیم که هستند اما نمیدانیم که چیستند مثلا میدانیم که حیات هست، برق هست اما نمیدانیم که حیات چیست، برق چیست.

بسیار چیزها را میدانیم که چیستند، مثلا « دائره» تعریف روشنی پیش ما دارد و میدانیم دائره چیست؟ اما نمیدانیم در طبیعت عینی دائره واقعی وجود دارد یا ندارد. پس معلوم میشود که هستی غیر از چیستی است.

از طرفی میدانیم که این کثرت، یعنی دوگانگی ماهیت و وجود صرفا، ذهنی استیعنی در ظرف خارج، هر چیزی دو چیز نیست پس یکی از این دو عینی و اصیل است و دیگری اعتباری و غیر اصیل.

البته این بحث دامنه درازی دارد و غرض ما در این کلیات، آشنائی با اصطلاح است. آنچه اینجا باید بدانیم این است که مساله اصالت وجود و ماهیتسابقه تاریخی زیادی ندارد.



وحدت مفهوم وجود

یکی دیگر از مباحثی که پیرامون مفهوم وجود مطرح شده این است که آیا وجود به معنای واحدی بر همه موجودات حمل میشود و به اصطلاح مشترک معنوی استیا اینکه دارای معانی متعددی میباشد و از قبیل مشترکات لفظی است .

 

منشا این بحث از آن جا است که گروهی از متکلمین پنداشتهاند که وجود را به معنایی که به مخلوقات نسبت داده میشود نمیتوان به خدای متعال نسبت داد از این روی بعضی گفتهاند که وجود به هر چیزی نسبت داده شود معنای همان چیز را خواهد داشت مثلا در مورد انسان معنای انسان را دارد و در مورد درخت معنای درخت را و بعضی دیگر برای آن دو معنی قائل شدهاند یکی مخصوص خدای متعال و دیگری مشترک بین همه مخلوقات .

 

خاستگاه این شبهه خلط بین ویژگیهای مفهوم و مصداق استیعنی آنچه در مورد خدای متعال قابل مقایسه با مخلوقات نیست مصداق وجود است نه مفهوم آن و اختلاف در مصادیق موجب اختلاف در مفهوم نمیشود .

 

 

و میتوان خاستگاه آنرا خلط بین مفاهیم ماهوی و فلسفی دانست به این تقریر هنگامی وحدت مفهوم نشانه ماهیت مشترک بین مصادیق است که از قبیل مفاهیم ماهوی باشد ولی مفهوم وجود از قبیل مفاهیم فلسفی است و وحدت آن فقط نشانه وحدت حیثیتی است که عقل برای انتزاع آن در نظر میگیرد و آن عبارت است از حیثیت طرد عدم .

 

فلاسفه اسلامی در مقام رد قول اول بیاناتی ایراد کردهاند از جمله آنکه اگر وجود بر هر چیزی که حمل میشد معنای همان موضوع را میداشت لازمهاش این بود که حمل در هلیات بسیطه که از قبیل حمل شایع است به حمل اولی و بدیهی برگردد و نیز شناخت موضوع و محمول آنها یکسان باشد به طوری که اگر کسی معنای موضوع را ندانست معنای محمول را هم نفهمد .

 

و برای رد قول دوم بیانی دارند که حاصلش این است اگر معنای وجود در مورد خدای متعال غیر از معنای آن در مورد ممکنات میبود لازمهاش این بود که نقیض معنای هر یک بر دیگری منطبق گردد زیرا هیچ چیزی نیست که یکی از نقیضین بر آن صدق نکند مثلا هر چیزی یا انسان است و یا لا انسان و نقیض معنای وجود در ممکنات عدم استحال اگر وجود به همین معنای مقابل عدم به خدا نسبت داده نشود باید نقیض آن عدم به آفریدگار نسبت داده شود و وجودی که به او نسبت داده میشود در واقع از مصادیق عدم باشد .

 

به هر حال کسی که ذهنش با چنان شبههای مشوب نشده باشد تردیدی نخواهد داشت که واژه وجود و هستی در همه موارد به یک معنی به کار میرود و لازمه وحدت مفهوم وجود این نیست که همه موجودات دارای ماهیت مشترکی باشند

علی



فهرست موضوعی قران مجید در چهار بخش انسان ، دنیا ، آخرت وخداوند دسته بندی وفهرست بندی شده است . اخیرا” آیات و ترجمه و توضیح آیات و فهرست موضوعی سوره اسراء اضافه شده است.

موضوعات قرآن مجید)تکمیلی(
)ناس – 114 ()فلق – 113 ()اخلاص – 112 ( )مسد- 111 ( )نصر- 110 ()کافرون- 109 ()کوثر- 108 ()ماعون- 107 )
)قریش- 106 ()فیل- 105 ()همزه- 104 ()عصر- 103 ()تکاثر- 102 ()قارعه- 101 ()عادیات- 100 ()زلزال- 99 ()بینه- 98 )
)قدر- 97 ()علق- 96 ()تین- 95 ()شرح- 94 ()ضحی- 93 ()لیل- 92 ()شمس- 91 ()بلد- 90 ()فجر- 89 ()غاشیه- 88 )
)اعلی- 87 ()طارق- 86 ()بروج- 85 ()انشقاق- 84 ( )مطففین- 83 ()انفطار- 82 ( )تکویر- 81 ()عبس- 80 ()نازعات- 79 )
)نباء- 78 ()قیامت- 75 ()نحل – 16 ()حجر- 15 ()ابراهیم – 14 ( )رعد- 13 ()یوسف- 12 ()هود- 11 ()یونس – 10 ()توبه – 9 )
)انفال – 8 ()اعراف – 7 ()انعام – 6 ()ما ئده- 5 ( )نساء- 4 ()آل عمران- 3 ( )بقره- 2 ()حمد- 1 )

شماره آیه  .  شماره سوره( )
1 . انسان
1.1 . آفرینش انسان
1.1.1 . آفرینش اولیه انسانها) 91 : 16 () 28 و 26 : 15 () 172 و 11 : 7 )
1.1.2 . آفرینش فرد به فرد) 94 : 6 )
1.1.3 . استقرار در زمین) 25 و 24 : 7 () 98 : 6 () 36 : 2 )
1.1.4 . امکانات زندگی) 32 : 80 () 33 : 79 () 24 : 7 ( ) 14 : 3 () 36 : 2 )
1.1.5 . ایجادشمائل دررحمها) 6 : 3 )
1.1.6 . بعداز آفرینش جن) 27 : 15 )
1.1.7 . بهترین قوام) 4 : 95 )
1.1.8 . تاثیرژن برفرزندان) 223 : 2 )
1.1.9 . ترکیب) 7 : 82 )
1.1.10 . تعادل) 7 : 82 )
1.1.11 . تغییر سرنوشت) 11 : 13 )
1.1.12 . تقدیرآفرینش انسان) 22 – 19 : 80 () 145 : 3 () 36 : 2 )
1.1.13 . توازن ) 7 : 91 () 7 : 82 () 38 : 75 () 29 : 15 )
1.1.14 . ثبت اعمال ) 11 : 82 () 29 : 78 () 21 : 10 ( ) 121 و 120 : 9 () 181 : 3 )
1.1.15 . چشم وزبان ولب) 9 و 8 : 90 )
1.1.16 . خارج شدن از زمین) 25 : 7 )
1.1.17 . خلقت از گل) 33 و 28 و 26 : 15 () 12 : 7 () 2 : 6 )
1.1.18 . خلقت از منی) 7 – 5 : 86 () 19 و 18 : 80 () 37 : 75 () 4 : 16 )
1.1.19 . خلقت ازیک نفس) 189 : 7 () 98 : 6 () 18 : 5 () 1 : 4 )
1.1.20 . خون بسته) 2 : 96 () 38 : 75 )
1.1.21 . روح) 29 : 15 )
1.1.22 . زوج) 8 : 78 () 39 : 75 () 1 : 4 )
1.1.23 . سجده فرشتگان) 31 – 28 : 15 )
1.1.24 . شاهداعمال) 61 : 10 () 12 : 82 )
1.1.25 . عمر محدود) 11 : 10 () 60 و 2 : 6 )
1.1.26 . مرگ در زمین) 25 : 7 )
1.1.27 . نگهبان نفس) 4 : 86 () 10 : 82 () 61 : 6 )
1.1.28 . رحم مادر
1.1.28.1 . تعداد نوزاد) 8 : 13 )
1.1.28.2 . جنسیت) 8 : 13 )
1.1.28.3 . شکل وشمایل ) 8 : 13 )
1.1.29 . هدف ازآفرینش) 6 – 4 : 95 () 10 – 7 : 91 () 20 – 10 : 90 () 13 – 10 : 85 )
( 36 : 75 () 119 : 11 () 14 و 13 : 10 ( ) 98 : 6 () 142 – 140 : 3 )
1.2 . ویژگی های انسان
1.2.1 . آزادی اعمال) 105 : 9 )
1.2.2 . آگاهی ازیگانگی خدا) 22 : 2 )
1.2.3 . آگاهی به ناسپاسی به خدا) 7 : 100 )
1.2.4 . اختلاف استعدادها) 165 : 6 )
1.2.5 . اختلاف بین مردم) 118 : 11 () 19 : 10 )
1.2.6 . اکثریت گناهکار) 103 : 12 () 49 : 5 )
1.2.7 . اختیار در انتخاب) 39 : 78 () 122 و 121 : 11 )
1.2.8 . اختیار در بصیرت) 43 : 10 () 104 : 6 )
1.2.9 . اختیار در شنیدن) 42 : 10 )
1.2.10 . اسراف کاری) 12 : 10 )
1.2.11 . اعراض از آیات) 105 : 12 )
1.2.12 . اغوا شدن) 39 : 15 () 71 : 6 )


 

تعریف دین از دیدگاه قرآن

در مورد تعریف دین و بیان معنی لغوی آن آمده است: دین به معنی اطاعت و جزا است، گفته میشود: “دَانَه یدِینه دیناً” یعنی او را مجازات کرد. و گفته میشود: “کماتدینُ تُدانُ” یعنی همانطوری که مجازات میکنی، با کردار خود مجازات میشوی. و “الدین” به معنی اطاعت است، گفته میشود: “دَانَ له یدینُ دیناً” یعنی از او اطاعت کرد و واژه دین که جمع آن “أدیان” است نیز از این ماده گرفته شده است. و نیز گفته میشود: “دان بکذا دیانهً” یعنی آن را دین خود قرار داد. از آنچه در مورد معانی لغوی واژه دین گفته شد نتیجه میگیریم که:

از مجموع معانی لغوی واژه “دین” نزد عربها، به این نتیجه میرسیم که این واژه به رابطه ای بین دو طرف اشاره دارد که یکی از آنها دیگری را تعظیم کرده و از او فرمانبرداری میکند که با توجه به طرف اول دین به معنی خضوع و فرمانبرداری و با توجه به طرف دوم به معنی امر و سلطه است ولی با توجه به رابطه بین دو طرف، دین به معنی دستور و قانونی است که روابط بین دو طرف را تنظیم میکند.

  • مفهوم واژه “دین” در قرآن کریم
  1. { مَالِكِ یوْمِ الدِّینِ} دین در این آیه به معنی جزا و خضوع است.
  2. { وَ قاتِلوهم حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَیكُونَ الدِّینُ لِلَّهِ. }

“و با آنان بجنگید تا فتنه ای باقی نماند و دین متعلق به خدا گردد”.

دین در این آیه به معنی اطاعت و شریعت است.

  1. {فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّینَ } .

“خدا را پرستش کن در حالیکه دین خود را برای او خالص می گردانی”.

در این آیه دین به معنی عبادت و اطاعت است.

  1. { لَا إِكْرَاهَ فِی الدین} “اجباری در دین نیست”.

دین در این آیه به معنی عقیده و باور است.

  1. { إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الاسلام } “بدرستی که دین نزد خداوند، اسلام است”.

در این آیه دین یعنی اطاعت و آئین، بدین معنی که تنها آئین پذیرفته شده یا مفید یا مقرر نزد خدا، اسلام است و اسلام در این آیه به معنی ایمان واطاعت است.

  1. { قَاتِلُوا الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْیوْمِ الْآَخِرِ وَلَا یحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا یدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى یعْطُوا الْجِزْیةَ عَنْ یدٍ وَهُمْ صاغِرون}

“با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز آخرت ایمان ندارند، و آنچه را که خدا و فرستاده اش تحریم کرده اند، حرام نمی دانند واز دین حق پیروی نمی کنند، پیکار کنید تا اینکه خاضعانه به اندازه ای که می توانند جزیه را می پردازند”.

زارع زاده

 



واژه دین در فرهنگ لغات و در اصطلاح معانی مختلفی دارد.

 

فهرست مندرجات

۱ - معانی لغوی دین

۲ - معنای اصطلاحی دین

       ۲.۱ - تعاریف اندیشمندان مسلمان‌

       ۲.۲ - تعاریف اندیشمندان غیر مسلمان‌

       ۲.۳ - نقد و بررسی تعاریف‌

۳ - تعریف جامع دین

۴ - پانویس

۵ - منبع

 

معانی لغوی دین

[ویرایش]

 

واژه دین در فرهنگ لغات، مترادف با کلماتی چون: حکم و قضا، رسم و عادت، شریعت و مذهب، همبستگی و غیر آن آمده است. [۱] 

در کاربردهای قرآنی نیز به معانی‏ زیادی از جمله: جزا، حساب، قانون، شریعت، طاعت و بندگی، تسلیم و انقیاد، اسلام، روش و رویه، توحید و خداپرستی آمده است. [۲]  [۳]  [۴] 

 

معنای اصطلاحی دین

[ویرایش]

 

 

← تعاریف اندیشمندان مسلمان‏

 

اندیشمندان اسلام گاهی دین را به معنای مکتب و گاهی نیز به معنای دین داری تعریف کرده‏اند. برخی از این تعریف‏ها عبارت‏اند از:

۱. دین، مجموعه‏ای از برنامه‏های عملی هماهنگ با نوعی جهان بینی است که انسان برای رسیدن به سعادت خود، آن را وضع می‏کند و یا از دیگران می‏پذیرد. [۵] 

۲. دین، عبارت است از مجموع عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسانها می‏باشد، گاهی همه این مجموعه حق و گاهی همه آن باطل و زمانی مخلوطی از حق و باطل است. [۶] 

این دو تعریف، دین به معنای مکتب است. همچنین این نوع تعریفها را می‏توان تعریف عام دین دانست که همه مسلکها و مرامهای زندگی مبتنی بر نوعی جهان بینی را در بر می‏گیرد، اعم از این که مادی باشد یا غیر مادی، حق باشد یا باطل.

۳. دین، در اصطلاح به معنای اعتقاد به آفریننده‏ای برای جهان و انسان و دستورهای عملی متناسب با این عقاید است. [۷] 

این تعریف، تعریف دین به معنای دین داری است نه مکتب.

۴. دین، روش ویژه‏ای است که سعادت و صلاح دنیوی انسان را هماهنگ و همراه با کمال اخروی و حیات حقیقی جاودانی او تأمین می‏کند. از این رو، لازم است شریعت، در برگیرنده قوانینی باشد که به نیازهای دنیوی انسان نیز پاسخ گوید. [۸] 

این نیز تعریف دین به‏ معنای مکتب است.

۵. دین، عبارت است از اصول علمی و سنن و قوانین عملی که برگزیدن و عمل به آنها، تضمین کننده سعادت حقیقی انسان است. [۹] 

این دو تعریف، ناظر به دین حق در مرتبه کمالش می‏باشد که بر پایه خداشناسی و انسان شناسی واقع بینانه استوار است.

 .

 

 تعاریف اندیشمندان غیر مسلمان‏

 

اندیشمندان غربی و متکلمان مسیحی در تعریف از دین، برخی به جنبه معرفت شناسی دین پرداخته، برخی به جنبه اعتقادی و باورمندی دین توجه کرده‏اند، عده‏ای بر جنبه کاربردی و عملی دین تکیه کرده، عده‏ای دیگر از بعد جامعه شناسانه، روان شناسانه و مانند آن به تعریف دین پرداخته‏اند.

۱. تعریف دین از جنبه معرفت شناسانه؛ مثل اینکه بگوییم: دین، یک قوه یا تمایل فکری است که مستقل - از حس و عقل - بشر را قادر می‏سازد که بی نهایت را تحت اسامی و اشکال گوناگون درک نماید. [۱۰]  یا بگوییم: دین یعنی علم حضوری به اتحاد با عالم [۱۱] ، یا شناخت یک موجود فوق بشری که دارای قدرت مطلقه است. [۱۲] 

۲. تعریف دین از جنبه اعتقادی؛ مثل اینکه بگوییم: دین فقط اعتقاد به موجودات غیر مادی است. [۱۳] یا بگوییم: مذهب عبارت است از اعتقاد به اینکه یک نظام نامرئی در میان چیزهای این جهان هست و بهترین کار برای ما این است که خود را با این نظم هماهنگ سازیم. [۱۴] 

۳. تعریف دین با تکیه بر جنبه کاربردی آن؛ مثل اینکه بگوییم: دین عبارت است از پرستش قدرتهای بالا به دلیل نیاز. [۱۵]  یا بگوییم: دین عبارت است از مجموعه‏ای از باورها، اعمال، شعایر و نهادهای دینی که افراد بشر در جوامع مختلف بنا کرده‏اند. و یا بگوییم: دین همان اخلاق است که احساس و عاطفه به آن تعالی، گرما و روشنی بخشیده است. [۱۶] 

۴. تعریف جامعه شناسانه دین؛ مثل این که بگوییم: دین، عبارت است از جستجوی جمعی برای یک زندگی کاملًا رضایتمندانه. [۱۷]  یا بگوییم: دین، نظام وحدت یافته‏ای است از اعتقادات و اعمال مربوط به اشیای مقدس، اعتقادات و اعمالی که همه گروندگان را در جمعیت اخلاقی واحدی که معبد نامیده می‏شود، وحدت می‏بخشد. [۱۸] 

۵. تعریف روان شناسانه دین؛ مثل تعریف رابرت ا. هیوم که می‏گوید: از دیدگاه روان‌شناسی، دین بعضاً یک فعالیت فکری، احساسی و یک عمل ارادی است. [۱۹]  یا تعریف نقل شده از رایناخ که گوید: دین، مجموعه‏ای از اوامر و نواهی است که مانع کاربرد آزاد قوای ما می‏باشد. [۲۰] 

۶. برخی خواسته‏اند تعریف جامع‏تر ارائه دهند، از این رو، گذشته از افکار، احساسات و تجربیات روانی، فعالیتهای عملی انسان را نیز مد نظر قرار داده و این مجموعه را با این ویژگی که در ارتباط با آن چه مقدس و الهی به شمار می‏رود شکل می‏گیرد دین نامیده‏اند؛ مثل اینکه گفته شده: «دین به معنای زندگی بشر در روابط فوق بشریش می‏باشد، یعنی رابطه او با قدرتی که او به آن احساس وابستگی می‏کند، صاحب اختیاری که او، خود را در برابر آن‏ مسئول می‏بیند، و وجود غیبی که او، خود را قادر به ارتباط با آن می‏داند، در آرمان وابستگی دینی، مسئولیت و ارتباط به یکدیگر متعلق‏اند». [۲۱] 

 



موضوع:آیین همسرداری از پیامبر اکرم


1پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:

«ایما امراة اعانت زوجها علی الحج والجهاد او طلب العلم اعطاها الله من الثواب ما یعطی امراة ایوب علیه السلام (34) ; هر زنی که در حج و جهاد و دانش اندوزی به شوهرش کمک کند، خداوند آن پاداشی را که به زن حضرت ایوب علیه السلام داده است، به او می دهد .» 


2پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله درباره حق شوهر بر زن می فرمایند:

«علیها ان تطیب باطیب طیبها وتلبس احسن ثیابها وتزین باحسن زینتها (38) ; بر زن است که [برای شوهرش ] خوشبوترین عطرهایش را بزند و قشنگترین لباس 


3پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:

«ایها الناس ان لنسآءکم علیکم حقا ولکم علیهن حقا حقکم علیهن [ . . . ان ] لا یدخلن احدا تکرهونه بیوتکم الا باذنکم (32) ; مردم! زن های شما بر شما حقی دارند و شما هم بر آنان حقی دارید . حق شما بر آنان این است که کسی را که شما رضایت ندارید، بدون اجازه به منزلتان وارد نکنند .»


4پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:

«لا یحل للمراة ان تتکلف زوجها فوق طاقته (31) ; برای زن جایز نیست که شوهرش را به بیش از توانایی اش مجبور کند .»

مهدی اسماعیلی

 



موضوع:ایین همسرداری پیامبر(ص)

اظهار محبت بیشتر: ایمان بیشتر
1- پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«کلما ازداد العبد ایمانا ازداد حبا للنسآء (1) ; هر چه ایمان بنده زیاد شود، محبت [وی] به زن ها نیز زیاد می شود .»


دوستدار اهل بیت علیهم السلام دوستدار همسر است.
از تکبر و خشونت بپرهیز
2- پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«خیر الرجال من امتی الذین لایتطاولون علی اهلیهم و یحنون علیهم ولا یظلمونهم (4) ; بهترین مردان امت من، آن کسانی هستند که نسبت به خانواده خود خشن و متکبر نباشند و بر آنان ترحم و نوازش کنند و به آنان آزار نرسانند .»


سیلی، هرگز!
3- پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«فای رجل لطم امراته لطمة، امرالله عزوجل مالک خازن النیران فیلطمه علی حر وجهه سبعین لطمة فی نار جهنم (5) ; هر کس به صورت زنش سیلی بزند، خداوند به آتشبان جهنم دستور می دهد تا در آتش جهنم هفتاد سیلی بر صورت او بزند .»


من تو را دوست دارم
4- پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«قول الرجل للمراة انی احبک لا یذهب من قلبها ابدا (6) ; این گفتار مرد به همسرش که «من تو را دوست دارم » ، هرگز از قلب زن بیرون نمی رود.»


5- پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«للمراة علی زوجها ان یشبع بطنها، و یکسو ظهرها، ویعلمها الصلاة والصوم والزکاة ان کان فی مالها حق، ولاتخالفه فی ذلک (7) ; حق زن بر شوهرش این است که او را سیر کند، لباس بپوشاند، نماز و روزه و زکات را - اگر در مال زن حق زکاتی است - به او یاد دهد، و زن نیز در این کارها با او مخالفت نورزد .»



نماز های مستحبی پیامبر اکرم(ص)؛
مرحوم کلینی در کافی ازفضیل بن یسار و عبدالملک و ب نقل میکند که امام صادق(ع) فرمودند: پیامبر اکرم(ص) دو برابر نماز های واجب نماز مستحبی میخواندند و همچنین دو برابر روزه واجب روزه مستحبی میگرفتند.
حدیثی از امام صادق(ع) که حنان که عمروبن حریث از امام پرسیدند فدایت شوم مرا از نماز پیامبر اکرم(ص)خبر دهید،
حضرت فرمود: پیامبر اکرم(ص) رسمش این بود که هشت رکعت نافله ظهر و چهار رکعت واجب ظهر،هشت رکعت نافله عصر و چهار رکعت واجب عصر،سه رکعت واجب مغرب و چهار رکعت نافله آن،چهار رکعت واجب عشا وهشت رکعت نافله شب،سه رکعت وتر،دورکعت نافله صبح و واجب آن.
همچنین دو رکعت نماز نشسته وتیره که یک رکعت حساب میشود میخواندند که شیخ صدوق در علل الشرایع مینویسد:
کسی که ایمان بخدا و روز جزا دارد باید بدون خواندن نماز وتر نخوابد
ابی بصیر پرسید منظورتان همان دو رکعتیست که بعد نماز عشا میخوانند 
امام فرمود آری آن دو رکعت یک رکعت حساب میشود اگر کسی آنرا بخواند ودر آن شب مرگش برسد مثل کسی است که نماز وتر آخر شب را خوانده است و اگر هم زنده بماند آخر شب برخاسته نماز وتر را جز نماز شب بخواند. 
والسلام محمدمهدی دهقان چناری



آداب خوابیدن پیامبر اکرم(ص)

پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: ای علی! خوابیدن چهار گونه است: خواب پیامبران بر پشت، خواب مؤمنان بر پهلوی راست، خواب کافران و منافقان بر پهلوی چپ و خواب شیطان‌ها بر رویشان است.

حضرت علی(ع) می‌فرماید: خوابیدن چهار قسمت است: پیامبران بر پشت دراز کشیده می‌خوابند، در حالی که چشم‌هایشان برای دریافت وحی پروردگار نمی‌خوابد. مؤمن رو به قبله بر پهلوی راست می‌خوابد. پادشاهان و فرزندانشان برای گوارایی غذا بر پهلوی چپ می‌خوابند و ابلیس و برادرانش و دیوانگان و آسیب‌دیدگان عقلی بر روی شکم می‌خوابند.

از امام رضا(ع) روایت شده است که می‌فرمود: قدرت و سلطنت خواب، در مغز است و آن مایه پایداری و نیرومندی جسم است، پس هرگاه خواستی بخوابی ابتدا بر سمت راست سپس بر سمت چپ بخواب و همچنین هنگام برخاستن از سمت راست برخیز.

مکان خواب

رسول خدا(ص) می‌فرماید: بر بام و جایی که محفوظ نیست نخوابید.

امام صادق(ع) می‌فرماید: بر روی چهارپایت مخواب، چون زخم پشتش را سریع می‌گرداند و این کار حکیمان نیست، مگر اینکه در کجاوه باشی و امکان استراحت داشته باشی.

امام کاظم(ع) می‌فرماید: رسول خدا(ص) کسی را که تنها در خانه بخوابد نهی می‌کرد.

وقت خواب

امام باقر(ع) می‌فرماید: خواب در ابتدای روز مایه نادانی و کودنی و خواب قیلوله (خواب کوتاه نیمروز) نعمت و خواب پس از عصر مایه حماقت و ابلهی و خواب میان مغرب و عشا مایه محرومیت از روزی است.

امیرمؤمنان(ع) می‌فرماید: خواب میان مغرب و عشاء و پیش از طلوع خورشید مایه فقر است.

میانه‌روی در خواب

رسول خدا(ص) می‌فرماید: خدا سه چیز را دوست دارد: کم‌گویی، کم‌خوابی و کم‌‌خوری و نیز می‌فرماید: یکی از بدترین چیزهایی که درباره امتم هراس دارم، پرخوابی است.

امیر مومنان(ع) می‌فرماید: اهل دنیا کسی است که خوابش بسیار باشد؛ همچنین می‌فرماید: پرخوری و پرخوابی جان را فاسد می‌کنند و زیانبار است.

امام صادق(ع) می‌فرماید: چهار چیز است که مقدار کم آنها هم بسیار است: آتش، خواب، بیماری و دشمنی. مقدار کم هر یک از این چهار چیز را ناچیز نشمارید بلکه مقدار کم آنها نیز بسیار است و می‌تواند منشأ پیامد زیاد باشد.



آداب پیغمبر در مورد مسواک کردن: الف)روایت شده که رسول خدا سه مرتبه مسواک می نمود : 1-پیش از خواب 2-پس از آنکه برای دعا و نماز بیدار می شد  و پیش از آنکه برای نماز صبح از منزل خارج می شد.   ب)رسول خدا(ص) چون نماز عشاء را میخواند، دستور می داد تا آب وضو و مسواک آن را بیاورند سپس روی آن را میپوشانید و نزد سر خود می نهاد و میخوابید.چون از خواب بر می خواست، مسواک میکرد و وضو می گرفت و چهار رکعت نماز میخواند و دوباره به خواب می رفت.بار دوم که از خواب بیدار می شد باز مسواک میکرد و وضو می گرفت و نماز میخواند. امام صادق(علیه السلام) فرمود:(لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه) شما هم به رسول خدا اقتدا کنید.   ج)رسول خدا برای هر نماز مسواک می کرد.   د)هنگام مسواک کردن به عرض دندان مسواک می نمود و با چوب اراک مسواک می کرد   جواد شبان پور

یونس شیبانی گوید: امام صادق(ع) به من فرمود: شما با یکدیگر چگونه شوخی می کنید؟ گفتم: خیلی کم! فرمود: چرا شوخی نمی کنید؟! شوخی از خوشخویی است. و با شوخی می توانی برادر دینی خود را شاد سازی. همانا رسول خدا(ص) نیز با مردم شوخی می کرد و می خواست بدین وسیله آنان را شاد سازد.

امام صادق(ع) فرمود: مؤمنی نیست مگر آنکه از شوخی بهره ای دارد. رسول خدا(ص) نیز شوخی می کرد ولی جز سخن حق چیزی نمی گفت

به روایت دیلمی، رسول خدا(ص) لباس خود را وصله می زد، کفش خود را می دوخت، گوسفندان خود را می دوشید، با بردگان غذا می خورد، بر زمین می نشست، بر درازگوش سوار می شد و دیگری را ترک خود سوار می کرد. حیا مانع نمی شد که شخصاً نیازمندی های خود را از بازار تهیه کند و خود به خانه برد. با ثروتمند و فقیر دست می داد و دست خود را نمی کشید تا طرف مقابل دست خود را بکشد. با هر کس روبه رو می شد از ثروتمند و فقیر و بزرگ و کوچک، سلام می کرد. چیزی را که به آن دعوت می شدکوچک نمی شمرد گر چه پست ترین نوع خرما بود. آن حضرت کم خرج، بلندطبع، خوش معاشرت و خوشرو بود. همیشه لبخند برلب داشت ولی بلند نمی خندید، و غمگین به نظر می رسید اما عبوس و دژم نبود. فروتن بود اما خود را کوچک نمی نمود، بخشنده بود اما اسراف نمی ورزید، و نازکدل و مهربان با همة مسلمانان بود. هرگز از روی سیری باد گلو نزد، و هرگز دست طمع به سوی کسی نگشود.

 

علی(ع) فرمودند: هرگز نشد که رسول خدا(ص) با کسی دست دهد و زودتر از او دستش را بکشد، بلکه درنگ می کرد تا او دستش را بیرون بکشد. و هرگز کسی با آن حضرت در کاری یا سخنی مشارکت نکرد که حضرت زودتر از او دست از کار کشد بلکه صبر می کرد تا وی دست از کار بکشد. و نشد کسی با آن حضرت گفتگو را آغاز کند و حضرت پیش از او سکوت کند. و هرگز دیده نشد که نزد کسی پای خود را دراز کند. و هرگز میان دو کار مخیر نشد مگر اینکه دشوارترین آنها را اختیار می فرمود. و در ستمی که به او می شد درصدد انتقام بر نمی آمد مگر آنکه محارم خدا هتک شود، که در این صورت به خاطر خدا خشم می گرفت. و هرگز در حال تکیه دادن چیزی نخورد تا از دنیا رحلت فرمود.

و چیزی از آن جناب درخواست نشد که «نه» بگوید. و هرگز حاجتمندی را رد نکرد جز آنکه یا حاجت او را برمی آورد، یا او را با سخنی نرم و دلنواز خرسند می ساخت. نمازش در عین تمامیت از نماز همة مردم سبک تر، و خطبه اش از همه کوتاه تر و از بیهوده گویی برکنار بود. و چون از راه می رسید از بوی خوشش شناخته می شد. و چون با دیگران بر سر یک سفره می نشست اول کسی بود که شروع به غذا خوردن می کرد و آخرین کسی بود که از غذا دست می کشید، و هنگام غذا خوردن از جلو خود میل می فرمود، و تنها هنگام خوردن رطب و خرما دست به سوی دیگر هم می برد.

آشامیدنی را با سه نفس می آشامید، و آب را می مکید و یکباره سر نمی کشید. دست راستش به خوردن و آشامیدن و گرفتن و دادن اختصاص داشت و جز با دست راست چیزی نمی گرفت و نمی داد، و دست چپش برای سایر اعضای بدنش بود. در همة کارها چون لباس پوشیدن، کفش پوشیدن و از مرکب پیاده شدن شروع با دست یا پای راست را دوست داشت.

چون کسی را صدا می زد سه بار تکرار می کرد، ولی در سخن گفتن یک بار بیشتر نمی گفت. و اگر اذن دخول می گرفت سه بار تکرار می فرمود. کلامش روشن بود و هر شنونده ای آن را می فهمید. به هنگام سخن گفتن سفیدی دندانش برق می زد، و اگر او را می دیدی می گفتی دندان های پیش او فاصله دارد ولی نداشت.

نگاه کردنش کوتاه بود و به کسی خیره نمی شد. با کسی سخنی را که او خوش نمی داشت نمی گفت. هنگام راه رفتن مانند کسی که از سراشیبی فرود می آید قدم بر می داشت. می فرمود: بهترین شما خوشخوترین شماست. هیچ خوراکی را نکوهش یا ستایش نمی کرد. یاران آن حضرت در حضور او کشمکش و بگومگو نمی کردند. هر کس از او سخن می گفت، می گفت: هیچ کس را مانند آن جناب(ص) پیش از آن و بعد از آن ندیده و نخواهم دید.

امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) هرگاه با کسی می نشست از جا برنمی خاست تا همنشین او از جا برخیزد.

به روایت طبرسی: رسول خدا(ص) به هنگام سخن گفتن لبخند می زد.

یونس شیبانی گوید: امام صادق(ع) به من فرمود: شما با یکدیگر چگونه شوخی می کنید؟ گفتم: خیلی کم! فرمود: چرا شوخی نمی کنید؟! شوخی از خوشخویی است. و با شوخی می توانی برادر دینی خود را شاد سازی. همانا رسول خدا(ص) نیز با مردم شوخی می کرد و می خواست بدین وسیله آنان را شاد سازد.

امام صادق(ع) فرمود: مؤمنی نیست مگر آنکه از شوخی بهره ای دارد. رسول خدا(ص) نیز شوخی می کرد ولی جز سخن حق چیزی نمی گفت.

معمر بن خلاد گوید: از حضرت رضا(ع) پرسیدم و گفتم: قربانت گردم، آدمی در میان گروهی قرار دارد، سخنی به میان می آید که همه شوخی می کنند. و می خندند، این چه صورت دارد؟ فرمود: مانعی نیست، اگر نباشد، ـ و من یقین کردم منظور آن حضرت آن است که فحش و ناسزایی در میان نباشد ـ سپس فرمود: مردی از اعراب بادیه نشین نزد رسول خدا(ص) می آمد و برای آن حضرت هدیه می آورد و همان جا می گفت: پول هدیة مرا مرحمت کن! و رسول خدا(ص) از این سخن می خندید. و هرگاه غمگین می شد می فرمود: اعرابی چه می کند؟ کاش نزد ما می آمد [و با سخنانش ما را می خندانید].

 

پی نوشت:

* برگرفته از: سنن النبی، نوشتة علامه سید محمدحسین طباطبایی(ره)، ترجمة حسین استادولی.

کارگر

 



وجود و موجود

نکته دیگری که درباره واژه وجود و مفهوم آن قابل تذکر است این است که لفظ وجود از آن جهت که مبدا اشتقاق موجود به حساب می آید مصدر و متضمن معنای حدث و نسبت آن به یا است و معادل آن در فارسی واژه بودن میباشد چنانکه واژه موجود از نظر ادبی اسم و متضمن معنای وقوع فعل بر ذات است و گاهی از کلمه موجود مصدر جعلی به صورت موجودیت گرفته میشود و مساوی با وجود به کار میرود .

الفاظی که در زبان عربی به صورت مصدر استعمال میشوند گاهی از معنای نسبت به یا تجرید شده به صورت اسم مصدر به کار میروند که دلالت بر اصل حدث دارد بنابراین برای وجود هم میتوان چنین معنای اسم مصدری را در نظر گرفت .

از سوی دیگر معانی حدثی که دلالت بر حرکت و دست کم دلالت بر حالت و کیفیتی دارند مستقیما قابل حمل بر ذوات نیستند مثلا نمیتوان رفتن را که مصدر استیا رفتار را که اسم مصدر است بر شیء یا شخصی حمل کرد بلکه یا باید مشتقی از آن گرفت و مثلا کلمه رونده را محمول قرار داد و یا کلمه دیگری را که متضمن معنای مشتق باشد به آن اضافه کرد و مثلا گفت صاحب رفتار قسم اول را اصطلاحا حمل هو هو و قسم دوم را حمل ذو هو مینامند از باب نمونه حمل حیوان را بر انسان حمل هو هو و حمل حیات را بر او حمل ذو هو میخوانند .

این مباحث چنانکه ملاحظه میشود در اصل مربوط به دستور زبان است که قواعد آن قراردادی است و در زبانهای مختلف تفاوت میکند و بعضی از زبانها از نظر وسعت لغات و قواعد دستوری غنیتر و بعضی دیگر محدودتر هستند ولی از آنجا که ممکن است رابطه لفظ و معنی موجب اشتباهاتی در بحثهای فلسفی گردد لازم است تذکر دهیم که در کاربرد واژههای وجود و موجود در مباحث فلسفی نه تنها این ویژگیهای زبان شناختی مورد توجه قرار نمیگیرد بلکه اساسا توجه به آنها ذهن را از دریافتن معانی منظور منحرف میسازد .

فلاسفه نه هنگامی که واژه وجود را به کار میبرند معنای مصدری و حدثی را در نظر میگیرند و نه هنگامی که واژه موجود را به کار میگیرند معنای مشتق و اسم ی را مثلا هنگامی که درباره خدای متعال میگویند وجود محض است آیا در این تعبیر جایی برای معنای حدث و نسبت به و یا معنایی کیفیت و حالت و نسبت آن به ذات میتوان یافت و آیا میتوان بر ایشان خرده گرفت که چگونه لفظ وجود را بر خدای متعال اطلاق میکنید در حالی که حمل مصدر بر ذات صحیح نیست و یا هنگامی که تعبیر موجود را درباره همه واقعیات به کار میبرند و آنها را شامل واجب الوجود و ممکن الوجود میدانند آیا میتوان معنای اسم ی را از آن فهمید و آیا میتوان بر این اساس استدلال کرد که اقتضای اسم آن است که ی داشته باشد پس خدا هم ی لازم دارد و یا بر عکس چون کلمه موجود چنین دلالتی دارد استعمال آن در مورد واجب الوجود صحیح نیست و نمیتوان گفتخدا موجود است .

بدیهی است که اینگونه بحثهای زبان شناسانه جایی در فلسفه نخواهد داشت و پرداختن به آنها نه تنها مشکلی از مشکلات فلسفه را حل نمیکند بلکه بر مشکلات آن میافزاید و نتیجهای جز کژ اندیشی و انحراف فکری به بار نخواهد آورد و برای احتراز از سوء فهم و مغالطه باید به معانی اصطلاحی واژهها دقیقا توجه کرد و در مواردی که با معانی لغوی و عرفی یا اصطلاحات سایر علوم وفق نمیدهد تفاوت آنها را کاملا در نظر گرفت تا خلط و اشتباهی رخ ندهد .

حاصل آنکه: مفهوم فلسفی وجود مساوی است با مطلق واقعیت و در نقطه مقابل عدم قرار دارد و باصطلاح نقیض آن است و از ذات مقدس الهی گرفته تا واقعیتهای مجرد و مادی و همچنین از جواهر تا اعراض و از ذوات تا حالات هم را در بر میگیرد و همین واقعیتهای عینی هنگامی که در ذهن به صورت قضیه منعکس میگردند دست کم دو مفهوم اسمی از آنها گرفته میشود که یکی در طرف موضوع قرار میگیرد و معمولا از مفاهیم ماهوی است و دیگری که مفهوم موجود باشد در طرف محمول قرار میگیرد که از مفاهیم فلسفی است و مشتق بودن آن مقتضای محمول بودن آن است

منبع:hawzah.net

کارگر



بسم الله الرحمن الرحیم
تهیه کننده:محمد جواد امیری
موضوع بحث:اخلاق :انسان
انسان مرکب است از:
1-بدن :جنس از عناصر عالم دنیا :(بعد حیوانی)
بیان بیماری ها و درمانش=علم طب هدف:رسیدن به سلامتی جسم
2-روح :جنس :جوهری مجردی ار عالم ملکوت :(عامل ترجیح بر حیوانات)
بیان بیماری ها و درمانش=علم اخلاق هدف:رسیدن به سعادت ابدی

روح به منزله سلطان مملکت نفس:
قوای اصلی و عامل همه فضایل و رذایل اخلاقی=
1-عقل(به منزله وزیر برای روح)
وظیفه=عامل ادراک امور کلی.
2-شهوت(به منزله عامل خراج)
وظیفه=تحریک بدن به انجام امور حیوانی برای بقاء تن
3-غضب(به منزله نگهبان)
وظیفه=تحریک بدن به دفاع و صیانت از جان.
4-وهم(حیله گر و مکار)
وظیفه=عامل ادراک امور جزئی و چاره اندیشی و تحریک بدن در جزئیات افعال(قوه عامله)

کسب همه فضایل اخلاقی:(بر اساس چهار قوه بالا)
1-تهذیب قوه عقل:نتیجه:بروز صفت حکمت
2-تسلط عقل بر قوه شهوت و تهذیب آن:نتیجه:بروز صفت عفت
3-تسلط عقل بر قوه غضب و تهذیب آن:نتیجه:بروز صفت شجاعت
4-تسلط عقل بر قوه وهم و تهذیب آن:نتیجه:بروز صفت عدالت
نکته:با توجه به این که قوه وهم قوه عامله است و کارش کار فرمایی قوای دیگر است پس نظر صحیح ان است که همه فضایلو رذایل اخلاقی مندرجند در تحت سه صفت (حکمت،عفت،شجاعت)و اضداد آنها و متعلقند به یکی از سه قوه (عاقله ،شهویه،غضبیه) یا به دو قوه ویا سه قوه از آنها.

راس همه فضایل اخلاقی:
1-حکمت
2-عفت
3-شجاعت
4-عدالت
نکته:برای هر فضیلتی حدی است معین که به منزله حد وسط است و از آن خواه به جانب تفریط و خواه به جانب افراط عامل ایجاد رذیله اخلاقی میشود.

محمد جواد امیری

 



بسمه تعالی توحید صفاتی و ذاتی در نهج البلاغه ذات حق آیا در نهج البالغه درباره ذات حق و اینكه او چیست و چه تعریفی میتوان برایش ذكر كرد بحثی شده است ؟ بلی بحث شده است ، زیاد هم بحث شده است ، ولی همه در اطراف یك نكته دور میزند و آن اینكه ذات حق وجود بیحد و نهایت ، و هستی مطلق است و ) ماهیت ( ندارد ، او ذاتی است محدودیت ناپذیر و بیمرز ، هر موجودی از موجودات حد و مرز و نهایتی دارد ، خواه آن موجود متحرك باشد و یا ساكن ، موجود متحرك نیز دائما مرزها را عوض میكند ، ولی ذات حق حد و مرزی ندارد ، و ماهیت كه او را در نوع خاصی محدود كند و وجود محدودی را به او اختصاص دهد در او راه ندارد ، هیچ زاویهای از زوایای وجود از او خالی نیست ، هیچ فقدانی در او راه ندارد ، تنها فقدانی كه در او راه دارد ، فقدان فقدان است و تنها سلبی كه درباره او صادق است سلب سلب است و تنها نفی و نیستی كه وصف او واقع میشود نفی هر نقص و نیستی از قبیل مخلوقیت و معلولیت و محدودیت و كثرت و تجزی و نیازمندی است ، و باالخره تنها مرزی كه او در آن مرز پا نمیگذارد مرز نیستی است ، او با همه چیز است ولی در هیچ چیز نیست و هیچ چیز هم با او نیست ، داخل در هیچ چیز نیست ولی از هیچ چیز هم بیرون نیست . او از هر گونه كیفیت و چگونگی و از هر گونه تشبیه و تمثیل منزه است . زیرا همه اینها اوصاف یك موجود محدود و متعین و ماهیت دار است : »مع كل شیء ال بمقارنه و غیر كل شییء ال بمزایله ( 1» ( او با همه چیز هست ولی نه باین نحو كه جفت و قرین چیزی واقع شود و در نتیجه آن چیز نیز قرین و همدوش او باشد ، و مغایر با همه چیز است و عین اشیاء نیست ولی نه به این وجه كه از اشیاء جدا باشد و وجودات اشیاء مرزی برای ذات او محسوب شود . » "لیس فی االشیاء بوالج و ال عنها بخارج . ( 2» " ( او در اشیاء حلول نكرده است ، زیرا حلول مستلزم محدودیت شیء حلول كننده و گنجایش پذیری او است ، در عین حال از هیچ چیز هم بیرون نیست زیرا بیرون بودن نیز خود مستلزم نوعی محدودیت است . » "بان من االشیاء بالقهر لها و القدره علیها و بانت االشیاء منه بالخضوع . ( 3» " ( مغایرت و جدائی او از اشیاء به این است كه او قاهر و قادر و مسلط بر آنها است ، و البته هرگز قاهر عین مقهور و قادر عین مقدور و مسلط عین مسخر نیست و مغایرت و جدائی اشیاء از او به این نحو است كه خاضع و مسخر پیشگاه كبریائی او میباشند و هرگز آنكه در ذات خود خاضع و مسخر است ) عین خضوع و اطاعت است ( با آنكه در ذات خود بینیاز است یكی نیست . جدائی و مغایرت حق با اشیاء به این نحو نیست كه حد و مرزی آنها را از هم جدا كند بلكه به ربوبیت واشد كه فرض تكرار در او ممكن نیست ) نمیگوئیم وجود فرد دیگر محال است بلكه میگوئیم فرض تكرار و فرض فرد دیگر غیر آن فرد ممكن نیست ( زیرا بیحد و بی نهایت است و هر چه رامثل او و دوم او فرض كنیم یا خود اوست و یا چیزی هست كه ثانی و دوم او نیست ، در اینگونه موارد وحدت عددی نیست ، یعنی این وحدت در مقابل اثنینیت و كثرت نیست و معنی اینكه یكی است این نیست كه دو تا نیست بلكه اینست كه دوم برای او فرض نمیشود . این مطلب را با یك تمثیل میتوان روشن كرد : میدانیم كه دانشمندان جهان درباره تناهی یا عدم تناهی ابعاد عالم اختالف نظر دارند ، بعضی مدعی التناهی ابعاد جهانند و میگویند عالم اجسام را حد و نهایتی نیست ، بعضی دیگر معتقدند كه ابعاد جهان محدود است و از هر طرف كه برویم باالخره به جائی خواهیم رسید كه پس از آن جائی نیست مساله دیگری نیز محل بحث است و آن اینكه آیا جهان جسمانی منحصر است به جهانی كه ما در آن زندگی میكنیم و یا یك و یا چند جهان دیگر نیز وجود دارد ؟ بدیهی است كه فرض جهان جسمانی دیگر غیر از جهان ما فرع بر اینست كه جهان جسمانی ما محدود و متناهی باشد . . تنها در این صورت است كه میتوان فرض كرد مثال دو جهان جسمانی و هر كدام محدود به ابعادی معین وجود داشته باشد . اما اگر فرض كنیم جهان جسمانی ما نامحدود است فرض جهانی دیگر غیر ممكن است زیرا هر چه را جهانی دیگر فرض كنیم خود همین جهان و یا جزئی از این جهان خواهد بود . فرض وجودی دیگر مانند وجود ذات احدیت با توجهبه اینكه ذات حق وجود محض و انیت صرف و واقعیت مطلقه است نظیر فرض جهان جسمانی دیگر در كنار جهان جسمانی غیر متناهی است یعنی فرضی غیر ممكن است . در نهج البالغه مكرر در این باره بحث شده است كه وحدت ذات حق وحدت عددی نیست و او با یكی بودن عددی توصیف نمیشود و تحت عدد در آمدن ذات حق مالزم است با محدودیت او . »االحد ال بتاویل عدد « ) 1 ) او یك است ولی نه یك عددی . »ال یشمل بحد و ال یحسب بعد « ) 2 ) هیچ حد و اندازهای او را در بر نمیگیرد و با شمارش به حساب نمیآید . »من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده « ) 3 ) هر كس بدو اشاره كند او را محدود ساخته است و هر كس او را محدود سازد او را تحت شمارش درآورده است . »من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل 

سم الله الرحمن الرحیم
تهیه کننده:محمد جواد امیری
موضوع بحث:اخلاق :انسان
انسان مرکب است از:
1-بدن :جنس از عناصر عالم دنیا :(بعد حیوانی)
بیان بیماری ها و درمانش=علم طب هدف:رسیدن به سلامتی جسم
2-روح :جنس :جوهری مجردی ار عالم ملکوت :(عامل ترجیح بر حیوانات)
بیان بیماری ها و درمانش=علم اخلاق هدف:رسیدن به سعادت ابدی
روح به منزله سلطان مملکت نفس:
قوای اصلی و عامل همه فضایل و رذایل اخلاقی=
1-عقل(به منزله وزیر برای روح)
وظیفه=عامل ادراک امور کلی.
2-شهوت(به منزله عامل خراج)
وظیفه=تحریک بدن به انجام امور حیوانی برای بقاء تن
3-غضب(به منزله نگهبان)
وظیفه=تحریک بدن به دفاع و صیانت از جان.
4-وهم(حیله گر و مکار)
وظیفه=عامل ادراک امور جزئی و چاره اندیشی و تحریک بدن در جزئیات افعال(قوه عامله)
کسب همه فضایل اخلاقی:(بر اساس چهار قوه بالا)
1-تهذیب قوه عقل:نتیجه:بروز صفت حکمت
2-تسلط عقل بر قوه شهوت و تهذیب آن:نتیجه:بروز صفت عفت
3-تسلط عقل بر قوه غضب و تهذیب آن:نتیجه:بروز صفت شجاعت
4-تسلط عقل بر قوه وهم و تهذیب آن:نتیجه:بروز صفت عدالت
نکته:با توجه به این که قوه وهم قوه عامله است و کارش کار فرمایی قوای دیگر است پس نظر صحیح ان است که همه فضایلو رذایل اخلاقی مندرجند در تحت سه صفت (حکمت،عفت،شجاعت)و اضداد آنها و متعلقند به یکی از سه قوه (عاقله ،شهویه،غضبیه) یا به دو قوه ویا سه قوه از آنها.
راس همه فضایل اخلاقی:
1-حکمت
2-عفت
3-شجاعت
4-عدالت
نکته:برای هر فضیلتی حدی است معین که به منزله حد وسط است و از آن خواه به جانب تفریط و خواه به جانب افراط عامل ایجاد رذیله اخلاقی میشود.



موضوع حجاب و جوان امام صادق علیه السلام می فرماید: بی غیرتی مرد زن را بی عفت و بی حیا می کند. ای نوجوانان و همکلاسی های عزیز اگر وضع جامعه را می بینید و دارد به سوی بی حجابی و فساد اخلاقی و جنسی به پیش  می رود بخاطر بی غیرتی ماست بخاطر اینه که با زبان لطیف و نرم با پدرمان با برادرمان حرف حساب نزده ایم.
تا بتوانیم رگ غیرت آنان را تحریک کنیم.
اصلا برایمان مهم نبود که خواهران عزیز جانمان چگونه به خیابان می آیند در راه به چه چیز هایی برخورد می کند
ما نوجوانیم ولی احساس داریم نمی خواهیم حتی کنار دستی مان درباره خواهرمان حرف بزند و تکیه بندازد.
پس چرا اجازه می دهید خواهرتان با وضعی نا مناسب در خیابان حضور پیدا کند.
نگویید سنمان کم است کسی به حرفمان گوش نمی دهد.
نگویید غلط کرده کسی بخواد نگاه چپ بکند. بقیه در ادامه مطلب.
 

همان طور تو که نگاه به خواهر دیگران می کنی دیگران نیز نگاه خواهر تو می کنند.
نگو خواهر نداری مادر که داری ناموس دیگران خواهر دینی تو که هستند اصلا انسان که هستی.
ریشه بی حجابی ن جامعه مال ماست مال ما مردان غیور ایرانی.
فکری کنید تا هم خود و هم دیگران در فضایی آرام به رشد برسیم.

اگر امروز خانواده های ما مشکلات فراوانی دارند بخاطر اینه که همه چی رو ول کرده اند.
شما بزرگ شده اید و باید کاری بکنید.
امام کاظم امام هفتم ما شیعیان فرمودند:
آراستگى مرد موجب افزایش حفظ عفّت ن مى ‌شود، زیرا بعضى از ن بر اثر آن که همسرانشان خود را نمى‌ آرایند بی عفت و بی حیا می شوند.
حداقل کم می توانی که این حدیث پرمایه را به گوش پدر و برادرتان برسانید و کمی روی آن توضیح دهید.
گر انسان خواد کوه که هیچ جهان، جهان دگر شود.
ما مثل کبک سر خود را زیر برف کرده کاری به جهان اطراف خود نداریم.
نمیدانیم اصلا در آمریکا و اروپا بر سر ن چه می آید.
اصلا نمی دانیم چه باید کرد.
اصلا نمی دانیم دین عزیزمان برای ما چه راهکاری ارائه داده است.
پس ما به چه درد می خوریم.
درس می خوانیم تا به جامعه و خانواده خود خدمت کنیم.
اگر راه بهترین زندگی را ندانیم به نا کجا آمد سر در خواهیم آورد.
اگر بگذاریم تا بگذرد عرصه برای نفس کشیدن هم تنگ می شود.
وقتی خواهیم فهمید که در لجن زاری فرو رفته ایم که فقط قرار است ما را هلاک کند. 
فکر کنید بپرسید وتلاش کنیم اول خانواده با فرهنگ و عقلانی داشته باشیم و بعد جامعه ای که فقط به فکر رشد انسان است.
اگر تغییر هست اول ز خود و خانواده خود
کلام آخر خواهران و مادران و اطرافیان شما باید شخصیت خود را به نمایش بگذارند نه جنسیت خود را. 
یا حق
والسلام علیکم و الرحمة الله
نویسنده : فرزند اسلامب.

محمد (ص) در تورات قبلا باید دانست که هیچ یک از کتابهای مذهبی ادیان گذشته به شکل اصلی خود باقی نمانده و آن پاکی و خلوصی را که در زمان ظهور نبی داشته اند حفظ نشده است. در قرون وسطی عده ای از دانشمندان غربی توراة را زیر ذره بین انتقاد قرار داده، معت و تناقضات تاریخی آن را استخراج کردند. در قرن هفدهم میلادی فیلسوف یهودی هلندی به نام «اسپینوزا» قلم نقد به دست گرفته و در کتاب خود موسوم به «مذهب و ت» تناقضات و اختلافات کتاب مقدس را بیان کرد و دانشمندانی را که معتقدند این تناقضات ظاهری است به باد ریشخند گرفت. (7) فلیسین شاله می نویسد: بین انجیلهای (8) جامع و انجیل «یوحنا» اختلاف روش و اسلوب و گاهی ضد و نقیض وجود دارد. در انجیلهای جامع، دوره تبلیغ مسیح یک سال است، ولی در انجیل «یوحنا» سه سال می باشد. در انجیلهای جامع کارهای مسیح مخصوصا در «جلیله» ایالت قدیمی فلسطین گسترش می یابد در صورتی که در انجیل «یوحنا» در «یهودیه» انجام می پذیرد. در انجیل «متی» عیسی (ع) آمده تا ادیان را تکمیل کند (9) در صورتی که در انجیل «مرقس» گوید: «تصور نکنید که من برای پیوند آمده ام بلکه برای تفرقه آمده ام» (10). به هر حال، با همه اشتباهات و تناقض گوییهایی که در میان کتابهای دینی سابق وجود دارد، نباید همه آنها را مردود و مخدوش دانست. در میان آنها دستوراتی صحیح و نکات و مطالبی پاک که نشانی از اصل باشد بسیار است، از جمله آنها بشاراتی است نسبت به پیامبر بزرگ اسلام که با همه تلاشهایی که ون کرده اند که در آن تغییراتی بوجود آورند، اصل مطلب از بین نرفته است. در توراة آمده است که خداوند به ابراهیم گفت: «از ولایت خود و از مولد خویش و از خانه پدر خود به سوی زمینی که بتو نشان دهم بیرون شو و از تو امتی عظیم پیدا کنم و ترا برکت دهم و نام تو را بزرگ سازم و تو برکت خواهی بود و برکت دهم به آنانی که تو را مبارک خوانند و لعنت کنم به آنکه تو را ملعون خواند و از تو جمیع قبایل جهان برکت خواهند گرفت.» (11) در جای دیگر توراة می خوانیم: «و بعد از جدا شدن لوط از وی خداوند به ابرام گفت: اکنون تو چشمان خود را برافزا و از مکانی که در آن هستی به سوی شمال و جنوب و مشرق و مغرب بنگر، زیرا تمام این زمین را که می بینی به تو و ذریه تو تا به ابد خواهم بخشید و ذریه تو را مانند غبار زمین گردانم، چنان که اگر کسی غبار زمین را تواند شمرد ذریه تو نیز شمرده شود.» (12) و نیز توراة پس از بیان کشتن حضرت ابراهیم (ع) جانوران و مرغان را جهت حصول اطمینان می گوید: «در آنروز خداوند با ابرام عهد بست و گفت: این زمین را (کنعان یا فلسطین) از نهر مصر تا نهر عظیم یعنی نهر فرات به نسل تو بخشیده ام» (13) حاج بابا قزوینی (14) یکی از دانشمندان بزرگ یهود یزد در مورد مطالب یاد شده گوید: گرچه علمای بنی اسرائیل همه این وعده ها را درباره حضرت اسحاق و یعقوب و ذریه او درست می دانند ولی با اندک تأمل در متون فوق الذکر سستی آن ظاهر می شود: اول آن که بنی اسرائیل همیشه طایفه محصوری بوده اند نه به طایفه دیگر آمیخته می شدند و نه کسی را به خود راه می دادند، و در زمان موسی علیه السلام و بعد از موسی چند دفعه به شماره درآمدند، چنان که در وقت خروج از مصر و ورود به «تیه» و خروج از «تیه» ایشان را شمردند و عدد ایشان در توراة و غیره در کتب مسطور است دوم آنکه



مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


آشنایی با سیره پیامبر (ص)، یکی از منابع معرفت اسلام و قرآن است، چرا که سیره آن حضرت، ترجمان قولی و عملی قرآن است. وانگهی، سبک رفتار و محتوای گفتار، سکوت در برابر اعمال دیگران و امضای سنت های اجتماعی و مردود دانستن آنها برای همه مسلمانان، حجت شرعی و درس دینی می باشد که باید آنها را عملیاتی سازند.

 

بر خلاف پندار بعضی از مسلمان ها که تا سخن از شیوه رفتار پیامبر و یا ائمه دین به میان می آید می گویند: آنها معصوم اند و ما کجا، آنها کجا، باید گفت: این انگاره، سخن نادرستی است؛ کار پاکان، سرمشق عملی ما و به مثابه تشریح و بیان عملی دین است. بنابر این لازم است آن بزرگواران را الگو قرار دهیم و بر طبق رفتار آنان سلوک نماییم، چرا که آنها با تمام امتیازاتی که دارند، از جنس بشرند و مانند دیگران زندگی می کنند.

 

پیش از بیان گوشه هایی از سیره پیامبر اعظم (ص)، شایسته است معنای «سیره» شکافته و شناخته شود.

 

سیره در لغت و اصطلاح

سیره در زبان عربی از ماده «سِیْر» است و «سِیْر» یعنی حرکت، سیر کردن و راه رفتن. «سیره» بر وزن فِعْلَه است و فِعله در ادبیات عربی بر نوع ماده اش دلالت می کند. بر این اساس، سیره یعنی نوعی سلوک و راه رفتن؛ همانند «جِلْسَه» که بر نوعی نشستن اطلاق می شود. آن چه مهم است، شناختن سبک رفتار پیغمبر است نه مجرد بیوگرافی وی. اغلب کتاب هایی که نویسندگان سنّی و شیعه درباره سیره نوشته اند، سیر و حرکت رسول (ص) است، نه سیره و شیوه عملی آن حضرت؛ مثلاً کتاب «سیره حلبی» سیر است نه سیره؛ یعنی در زمینه رفتار پیغمبر نوشته شده، نه سبک رفتار او.

 

در توضیح و تبیین گفتار فوق، نوشته پیش رو، راهنماست.

 

امام علی (ع) و معاویه هر دو ت مدار بودند اما سبکشان در ت فرق می کرد. معاویه اهل حیله و نیرنگ بود ولی امام علی (ع) طبق سیره رسول اکرم (ص)، عدالت، مساوات، صداقت و صراحت را به کار می گرفت. آن حضرت در نهج البلاغه می فرماید: «به خدا سوگند، معاویه از من زیرک تر و ت مدارتر نیست؛ او حیله و نیرنگ به کار می برد و فسق و فجور می کند. اگر نیرنگ و حیله، ناپسند نبود، بی گمان من ت مدارترین مردم به این سبک بودم. .»(1)

 

سپس می فرماید: «من چگونه ت نیرنگ را در پیش گیرم که می دانم فریب و نیرنگ، عمل فاسقانه و فاجرانه و در سر حدّ کفر است و در قیامت هر غدّاری با پرچمی محشور می گردد.»(2)

 

نمونه هایی از سیره پیامبر اعظم (ص)

1 - رفتار با ن

رسول اکرم (ص) با آیات قرآن و سیره عملی خویش، عکس العمل مناسبی را در عصر جاهلیت از خود بروز دادند و به بانوان، شخصیت و حیات تازه ای بخشیدند و فرمودند: از دنیای شما سه چیز را دوست دارم: زن و عطر و نماز که نور چشم من است.

 

امام صادق (ع) درباره سیره آن حضرت می فرماید: «و کان رسول اللّه یسلّم علی النّساء و یردّون علیه السلام؛(3) خط مشی رسول خدا (ص) این گونه بود که به ن سلام می داد و آنان نیز پاسخ می دادند.»

 

رسول اکرم (ص) بارها به اصحابش می فرمودند: «الا خیرکم خیرکم لنسائه و انا خیرکم لنسائی؛(4) آگاه باشید بهترین شما کسانی اند که با زن ها نیکورفتار باشند و من برای زن هایم بهترین شما می باشم». و در حدیثی دیگر فرمودند: «انسان با شخصیت، زنش را محترم می شمارد ولی آدم پست آن را بی مقدار می داند.»(5)

 

از علائم خوش رفتاری آن حضرت با همسرانش این بود که در محیط خانه کار می کرد، لباس و کفش خود را می دوخت، گوسفند و شتر را می دوشید و در گرفتاری های خانوادگی آنان را یاری می کرد. گاهی که خدمت گزار خانه خسته می شد شخصاً گندم و جو را دستداس می کرد.(6)

 

2 - زندگی زاهدانه و متواضعانه

آن بزرگوار روی زمین غذا می خورد و مانند بندگان می نشست. هر کس دعوتش می کرد می پذیرفت، چه عبد و فقیر بود و چه ثروت مند و غنی، همواره دسته جمعی غذا میل می کردند و در هیچ کجا دیده نشد که پیامبر اجازه بدهد نیم خورده او را برای شفا بردارند، در حالت تکیه غذا نمی خوردند، سیر نشده از سر سفره بر می خاستند و خدا را حمد و سپاس می کردند.

 

3 - م با یاران

آن حضرت در امور مهم نظامی با اصحابش م و نظرخواهی می کرد و در آزاد کردن بعضی از بستگانش، رضایت مجاهدان را می طلبید. در جنگ «بدر» و «احد» شورای نظامی تشکیل داد و از فکر و نظر یارانش استفاده نمود، این در حالی بود که آنها عاشق فرمان بری از او بودند. این شیوه را بعضی از خلفای راشدین نیز بعد از آن حضرت پی گرفتند و با حضرت علی (ع) به شور می پرداختند، هر چند در برخی امور که با قدرتشان منافات داشت، آن را ترک می کردند.

 

4 - ایمان خالص

برخی از مردم خدا را با تردید می پرستند؛ یعنی آن گونه نیست که به تمام جهات و در هر حالی و موقعیتی که قرار دارند، خداپرست باشند، بلکه بسیاری از آنان برای دنیا و رسیدن به آمال مادی، خدا را پرستش می کنند. اگر خیری به آنها برسد خدای را سپاس می گزارند و دلشان آرام می گیرد، اما همین قدر که امتحان و آزمایش شوند و ضرری متوجه آنان گردد به آن پشت می کنند.(7)

 

اما سیره پیامبر از ایمان همه جانبه اش به خدا مایه می گیرد و در تمام احوال خدا را می پرستد، چه آن گاه که در شعب ابوطالب در محاصره دشمن و بایکوت اقتصادی قرار دارد و گرسنگی بچه ها، به ویژه فاطمه (س) جگر او را می سوزاند و چه آن زمان که در اوج قدرت بود؛ در هر حال، در نهایت اشتیاق، خدای را سپاس می گوید و ذره ای از ایمانش به او کم نمی شود.

 

5 - دوستی و مدارا با مردم

رسول معظّم (ص) مطابق جهان بینی اسلامی، بندگان خدا را مظهر آیات الهی می دانست و آنان را بسیار دوست می داشت و بر سعادت و هدایت آنها حریص بود. سختی های زندگی مادی و ضلالت و گمراهی قومش برای وی غم انگیز و مصیبت بار بود. به همین دلیل وقتی یک یهودی به دروغ ادعای طلب کاری می کند و او را از حرکت باز می دارد و عمامه اش را به گردن وی می پیچاند، آن حضرت عکس العمل خشونت باری نشان نمی دهد و اصحابش را نیز از تعرض به وی نهی می نماید و همین مهربانی، آن یهودی را شرم سار می کند به طوری که بی اختیار شهادتین را می گوید.(8)

 

امام سجاد (ع) در خطابه شورانگیز شام می فرماید: من فرزند آن رادمردی هستم که وقتی مردم پا بودند او هم پا راه می رفت و هنگامی که آنان کفش پوش شدند او هم نعلین برای خود انتخاب نمود.

 

وقتی در مکه و طائف پیشانی او را شکستند، پیامبر (ص) به جای نفرین، آنان را دعا کرد و فرمود: «بار پروردگارا! قوم من لیاقت دارند و نمی فهمند، آنان را هدایت فرما». در جنگ احد پیشانی اش را شکستند، از مکه اخراجش کردند، ولی پس از فتح مکه، از ابوسفیان ها گذشت و فرمود: «انتم الطلقا؛ شما آزاد هستید.»

 

از شعب ابوطالب که آزاد شد باز هم به سراغ مردم رفت و آنان را به اسلام دعوت کرد، چرا که او طبیب دل سوزی بود که به سراغ مریض هایش می رفت و به درمان آنان می پرداخت. اینها همه نشان دهنده شرح صدر و اوج مهربانی کسی است که هیچ گاه کینه کسی را به دل نگرفت و هیچ کسی را از خود نرنجاند.

 

به قول امام راحل (ره) «در شدت شفقت و رأفت آن بزرگوار بر همه عائله بشری همین بس که قرآن در آیات اول سوره شعراء می فرماید: «لعلّک باخعٌ نفسک الاّ یوا مؤمنین؛(9) ای رسول ما! تو چنان در اندیشه هدایت خلقی که می خواهی جان عزیزت را از غم ایمان نیاوردن آنان هلاک سازی.»

 

 

6 - عبادت و استغفار

درباره عبادت آن حضرت از طرق مختلف نقل شده است که چون وقت نماز می رسید چنان منقلب می شد که گویا از مدت ها قبل منتظر فرا رسیدن چنین وقتی بوده و در این حال نه او کسی را می شناخت و نه کسی او را.(10) به راستی همان گونه که خود بارها فرمود، نور چشمش در نماز و روزه بود: «قرة عینی فی الصلوة و الصیام».(11)

 

تقیّد به نماز و روزه یک حقیقت عملی و نظری برای آن حضرت محسوب می شد. روزی به ابوذر غفاری فرمود: ای اباذر! خداوند متعال نماز را محبوب دل من ساخته است، همان گونه که غذا را محبوب دل گرسنگان و آب را مطلوب تشنگان قرار داده است؛ ولی گرسنه و تشنه از غذا و آب سیر می شوند اما من هرگز از نماز سیر نمی شوم.(12) سنت رسول خدا (ص) در عبادت چنان بود که هر ماه سه روز را روزه می گرفت: 1 - پنج شنبه اول ماه که روز عرضه اعمال است؛ 2 - چهارشنبه اول از دهه دوم ماه که روز نحس مستمر و نزول عذاب است؛ 3 - پنج شنبه آخر ماه از دهه آخر که مجدداً روز عرضه اعمال می باشد.(13)

 

 

 



بسم الله الرحمن الرحیم 

تهیه کننده:محمد جواد امیری

موضوع بحث این جلسه:

لباس پوشیدن از نظر اسلام:

    پیامبر اكرم(ص): «نیكوترین لباس در هر زمان، لباس متدینان آن زمان است.»

 -لباس مرد نباید از طلا یا حریر باشد.1

    -لباس نباید كهنه شده و وارفته باشد.2

    -لباس نیكو و زیبا باشد.3

    -لباس معطر (خوشبو) شده باشد.4

    لباس پاكیزه:

    الف)موجب قبولی نماز است.

    ب)دشمن را منكوب می کند.

    شستن لباس اندوه را از دل بیرون میکند.‌ج)

    لباس مؤمن نباید لباس شهرت (انگشت نما و جلب توجه كن) باشد.

    بهترین و پاكترین رنگ لباس، رنگ سفید است.

    رنگ لباس قرمز نباشد مگر در ازدواج.

    رنگ لباس سیاه نباشد بالأخص در نماز (زیرا رنگ لباس اهل آتش و فرعونها سیاه است) مگر در عزای محمد و آل محمد(ص).

    لباس نازك و بدن نما نباشد بالأخص لباس ن.  

 .‌جنس لباس ترجیحاً پنبه ای یا كتانی باشد و پشمی نباشد مگر در ضرورت

دکمه های لباس هیچ وقت باز نماند.

    لباس بلند نباشد كه بر زمین بكشد زیرا از علائم تكبر است و از كارهای ناپسند قوم لوط است.

    در پوشیدن لباس از طرف راست شروع شود.

    هنگام پوشیدن لباس جدید خوب است كه:

    الف)ذكر «لا حول و لا قوة الاّ بالله» زیاد گفته شود.

    ب)ذكر «لا اله الاّ الله محمد رسول الله» گفته شودبرای در امان بودن از آفتها.

    ج)سوره قدر زیاد خوانده شود.

    د)دو ركعت نماز با آن خوانده شود و پس از آن بگوید: «الحمد لله الذی رزقنی ما أتجمّل به فی الناس و اُوارِی به عورتی و اُصَلِّی فیه لربّی»

    مستحب است نِشسته باشد.

    هنگام پوشیدن (شلوار و آنچه كه تا كمر به به تن میشود.) مكروه است ایستاده باشد  در روایت است که کسی این کار را بکند حاجتش تا سه روز براورده نمیشود

    ‌مستحب است هنگام پوشیدن گفته شود: «بسم الله اللهم استر عورتی ولاتهتكنی فی عرصات القیامة و أعِف عنّی فرجی و لا تخلع عنّی زینة الإیمان»

چهار ملاک اصلی برای انتخاب لباس:

همچنان که در کتاب " فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی " ص 5و 6 نیز آمده است  در شریعت اسلام برای لباس پوشیدن , چهار ملاک اصلی قرار داده شده است ؛ یعنی پوشیدن هر لباسی که این چهار شرط را داشته باشد , جایز و غیر آن ممنوع است ( مستمسک عروة الوثقی , ج 5 , ص 239 ؛ مجمع الفایده و البرهان , ج 2 , 102 )

شرط اول : لباس باید پوشاننده ی حد واجب شرعی باشد . بر زن  واجب است همه ی بدن خود – به جز صورت و دست ها تا به مچ – را از نامحرم بپوشاند . بر مرد نیز لازم است پیش و پس خود را از نگاه دیگران محفوظ نگاه دارد.

شزط دوم : لباس باید فتنه انگیز و محرک شهوت نباشد . گاهی لباس ساتر مقدار لازم است ولی تحریک کننده ی قوای می باشد ؛ پوشیدن این لباس هم حرام است.

شرط سوم : لباس باید ویژه ی کفار نباشد . پوشیدن لباس های ویژه ی مسلمانان و نیز لباس های مشترک جامعه ی اسلامی و کفار جایز است , اما لباس هایی که پوشیدن آنها انسان را به نظر ظاهری شبیه کفار می گرداند ممنوع است . مسلمان باید هویت اسلامی خود را پاس دارد و با پوشیدن لباس بیگانگان  خود را دلباخته و مفتون روش آنها نشان ندهد (و عزت خود را نیز حفظ نماید ).

استقلال هویت و اقتدار روحی مسلمان او را از هرگونه پیروی مقرون با ذلت پرهیز می دهد . پیروی از کفار در آداب و ظواهر زندگی , نوعی به رسمیت شناختن سلوک آنها و قرار گرفتن در زیر چتر برتری و قیمومیت آنان است که با روح عزیز مسلمان مغایر و در دین اسلام به شدت مذموم اعلام شده است.

«و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین » عزت از آن خدا وپیامبر او و مؤمنان است " « منافقون آیه ی 8»

«و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً ؛ خداوند هرگز برای کافران بر مؤمنان راه تسلطی قرار نداده است " «نساء آیه ی 141»

«یا ایها الذین امنوا لا تتخذوا الکافرین اولیاء من دون المؤمنین »؛ ای مردم با ایمان ! کافران را به جای مؤمنان ولی و برتر خود نگیرید " نساء آیه ی 144 و نیز نساء آیه ی 139 و مائده آیه های 51 و 57 و 81

من یتولهم منکم فانه منهم ؛ هر کس از شما که آنان را ولی خویش گیرد او از آنهاست " مائده آیه ی 51.

امام صادق علیه السلام می فرماید : " اوحی الله الی النبی من الانبیاء ان قل لقومک : لا تلبسوا لباس اعدائی و لا تشاکلوا بما شاکل اعدائی فتوا اعدائی کما هم اعدائی ؛ خداوند به یکی از پیامبران وحی فرمود که به قومت بگو لباس دشمنان مرا نپوشید و به شکل دشمنان من درنیایید که دشمن من می شوید آن گونه که آنها هستند ( میزان الحکمة , ح 9135 ؛ وسائل الشیعه , ج 11 , ص 111 , ح 1 )

امام علی علیه السلام می فرماید : " قل من تشبه بقوم الا اوشک ان ی منهم ؛ کمتر کسی است که شبیه گروهی گردد و از آنها نشود " ( نهج البلاغه , حکمت 207 )

در این حکم تنها " لباس " موضوعیت ندارد و هر عملی که انسان را شبیه کفار و در زمره ی آنها گرداند ممنوع است .

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند : لیس منا من تشبه بغیرنا , لا تشتبهوا بالیهود و النصاری فان تسلیم الیهود الاشاره بالاصابع و تسلیم النصاری الاشاره بالکف ؛ از ما نیست کسی که به بیگانگان شبیه گردد . به یهودیان و مسیحیان شبیه نشوید ؛ همانا سلام یهودیان اشاره با انگشت است و سلام مسیحیان اشاره با کف دست ( سنن ترمذی , ج 4 , ص 159 )    - پس می بینیم که تشابه به غیر مسلمان ولو در حد یک اشاره نیز ممنوع است!

شرط چهارم : لباس , نباید " لباس شهرت " باشد . هرگونه لباس و نیز آرایش و رفتاری که موجب انگشت نما شدن آدمی در میان دیگران شود , ممنوع است.

ذکر این نکته خالی از فایده نیست که لباس " شهرت " و لباس " ویژه ی کفار " , عنوانی شناور و نسبی است که در زمان ها و مکان های مختلف مصادیق متفاوت دارد . چه بسا لباسی که در یک جامعه لباس شهرت است و در جامعه ی دیگر غیرعادی تلقی نمی شود یا لباسی که در زمانی ویژه ی کفار بوده و در زمان دیگر مشترک میان امت اسلام و کفر شده باشد.

اگر چنین تغییری در عنوان پدید آید , حکم شرعی نیز در این مورد متفاوت خواهد بود ؛ یعنی فقط  در شرایطی که موضوع " شهرت " یا " تشبه به کفار " تحقق دارد  پوشیدن آن لباس حرام است . برای مثال کت و شلوار در دوران گذشته آن هنگام که لباس معمول جامعه ی اسلامی لباس بلند بود تشبه به کفار محسوب می شد و حرام بود ؛ اما به مرور زمان و با تخلف عده ای بی توجه آرام آرام کت و شلوار  لباس رایج میان مسلمانان شد . از آن پس پوشیدن آن ، پوشیدن لباس ویژه ی بیگانه و تشبه به کفار نیست و به تبع حرمتی هم ندارد . (البته نباید فراموش نشود که اگر برای لباس شرط اول یا دوم وجود نداشته باشد طبیعتاً به شرط  تشبه با کفار یا شهرت هم نمی رسیم که بخواهیم در مورد آن بحث کنیم و کلا پوشیدن آن حرام می شود .)

شرایط خرد دیگری مثل عدم استفاده ی مرد از لباس زرباف و ابریشمی وجود دارد که مورد نظر بحث فعلی نیست.

اگر لباس انتخابی ما درون این چارچوب و دارای این شرایط باشد، از نظر شرعی پوشیدن آن جایز است ؛ اگرچه برای تعیین " الگوی لباس پوشیدن مسلمان " و " فرهنگ پوشش در جامعه ی اسلامی " باید پژوهش دیگری انجام پذیرد. ( رجوع کنید به بحارلانوار , ج 76 , ص 311 ,ح 11)

موفق و پیروز باشید.

نویسنده:محمد جواد امیری



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Animation and Film فال حافظ بجنورد چت|مشهد چت|بن بست چت|شمال چت|بیرجند چت| خراسان چت gonbadfirouze دانلود فیلم و سریال خارجی ، دانلود آهنگ ، اخبار ورزشی گروه آموزشی مها بازاریابی برای تو